گاه که غرور کسی را له میکنی...
گاه که کاخ های آرزوی کسی را ویران میکنی...
گاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی...
گاه که بنده ای را نادیده می انگاری...
گاه که حتی گوشت را میگیری تا صدای خرد شدنش را نشنوی...
گاه که خدا را میبینی و بنده خدارا نادیده میگیری...
میخواهم بدانم دستانت را بسوی کدام آسما... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۳ - ۱۹:۱۸( 5 نظر , 146
بازدید )
به قولِ فروغ؛ شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی...
آنقدر از حادثه پرأم که وقتی به خانه میرسم...
تلوزیون لَم میدهد رویِ کاناپه تا مرا تماشا کند... !!!... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۳ - ۱۹:۰۷( 5 نظر , 104
بازدید )
دنیا را وارونه میخواهم...
آدم ها را...
اتفاق ها را...
نرسیدن ها را...
نتوانستن ها را...
نخواستن ها را نیز... !
دلم میخواهد...رویاهایم از سر و کولم بالا بروند...
مردمان بخندند از ته دل...
میخواهم هر کسی دست دراز کند و ستاره خودش را بچیند از آن بالا...
میخواهم دیگر سر به تن هیچ غصه ای نباشد..... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۳ - ۱۸:۴۰( 3 نظر , 103
بازدید )
زن است دیگر...
اگر وقتی ناراحتش میکنی گریه نکند...
اگر در هنگام زخم زدنهایت اشک نریزد..
اگر برای بغضی که در گلویش است نفس عمیق نکشد تا اشکش فرونریزد...
اگر از درد بی کسی دست بر دهان نگذارد و های های نگرید...
چه کند ؟؟؟
ها !!!
با تو هستم ای مرد...
که مردانگیت را غرور مسخره ات میدانی...
تو چه... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۳ - ۱۸:۳۱( 3 نظر , 86
بازدید )
به من می گفت؛ خیلی با احساسی... من نمیتونم باهات بسازم و رفت...
بگویید برگردد.. حالا تمامِ قَدَم را با سنگ پوشانده ام...!
اگر باور نکرد ، بگویید بر سنگ قبرم دستی بکشد...
آنگاه خواهد فهمید...!
ولی...
ولی دروغ چرا زیرش هنوز هم دخترکِ با احساسی خوابیده است...... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۳ - ۱۸:۱۶( 4 نظر , 98
بازدید )